همه چیز برات خیلی جدی و مهمه
فکرت رو مشغول میکنه و حاضری کلی براش بحث کنی
حرص میخوری
نگرانی ...
تا اینکه
اولین تار سفید ریش رو میبینی ...
از کتاب : "سی و اَندی سالگی"
برچسب : نویسنده : mfranklya بازدید : 34
برچسب : نویسنده : mfranklya بازدید : 31
برچسب : نویسنده : mfranklya بازدید : 43
برچسب : نویسنده : mfranklya بازدید : 36
بعد از تو دیگــر،
هیچ نیامدنی مرا دلواپس،
هیچ آمـدنی مـرا دلخـوش،
هیچ مانــدنی مـرا دلبسته،
و هیچ رفتنی، دلزدهام نکـــرد...
.
.
پ ن: شبیه به سـوت قطار
در ذهن آخـرین مسافــری
که فقط اندکی دیــر به ایستگاه رسید
و هیچکس
از شیشهی غبار آلود واگن آخـــر
برایش دستی تکان نداد...
برچسب : نویسنده : mfranklya بازدید : 46
برچسب : نویسنده : mfranklya بازدید : 46
13 ساله این وبلاگو مینویسم. تیر امسال شد ۱۳سال!
درواقع وقتی اینجا شروع کردم به نوشتن،
هنوز یسریایی که الان تو این فضا هستن
به دنیا نیومده بودن...
فاعک!
برچسب : نویسنده : mfranklya بازدید : 48
برچسب : نویسنده : mfranklya بازدید : 73
ما تدبیـــر نکردیم
ما که معشوقِمان را پنهان،
احساسِمان را سـرکوب،
بوسه هامان را تایپ،
غـرورمان را حفظ،
دوستت دارم ها را انبار،
عزیزم گفتن هارا سانسـور،
و دلتنگی هامان را دود کردیم ؛
ما تدبیــــر نکردیم
ما اشتباه کردیم
ما ترسیــدیم . . .
برچسب : نویسنده : mfranklya بازدید : 71
کسی برای دلسردیهای ما چای نریخت
برای بیخوابیهامان لالایی نخواند،
برای دلتنگیهامان آواز نشد،
برای رقصهامان ساز نزد،
برای بودنمان دلیل نیاورد،
و برای رفتنمان نگریست...
برچسب : نویسنده : mfranklya بازدید : 71